مشهد/نون خشکی/فروش بچه

نمکی

شش سالم بود (سال ۱۳۸۱) پدر یک پیکان وانت سفید دست دو خریده بود و با خانواده عموی بزرگه زدیم به دل جاده جمعا ۹ نفر بودیم، من کوچیکترین نوه از سمت پدری و مادری بودم وانت باربند بلند داشت و با حصیر روش و دورش را پوشانده بودند یک کفتر(کبوتر) حسین (پسرعمو) با خودش آورده بود که حرم رهایش کنه که گرما زده شده بود و عقبی ها را مورد عنایت قرار داده بود، گاهی عقب که بودم از

ادامه مطلب

پاربرگ سایت